بر چهارراه تردید

سعید خاقانی

چهارراه دود گرفته معماري با كورسوي نوری مرده در افقي دور. يك سو مينيماليسمي پرافاده که معماری را به بازی سطوح و مصالح فروکاسته و همراه لباس و خوراک در اینستاگرام و دیگر رسانه های اجتماعی جولان می دهد، یک سو هم پناهگاهی از شبه تاریخ و فرهنگ که پشت زبانی پرطمقراق و غموضی شبه معنوی ترس و ندانم کاری هایش را قایم می کند. یک سو بازاری که زیر لوای پوپولیسمی از سلیقه، معماری را هرزه هرجایی کرده و عقل معاش را بر سر معماری می کوبد و یک سو هم جلوه فروشی ها آینده که به نام سبز و پایداری تصویر و قصه های توخالی می فروشد. مانده بر این چارراه تردید، امید و آرزو هستند که می خواهند راه خود را در این “شب جهان” بجویند. در میان ازدحام آدم هایی که گله گله اینور و آنور می روند، این دو غریبۀ جوان تجسم “آگاهی ناخشنود” اند، به دنبال آدرسی “دیگر” می گردند، جایی که شاید تنها شمه ای از آن را در خیال خود ساخته اند. این چارراه پر از تبلیغاتچی هایی است که دروغ می فروشند و آدرس غلط می دهند. چاره ای نیست، با “فاصله ای انتقادی” پا در یکی از این راهها می گذارند چراکه در انتهای هر بن بست کورسوی چراغی پیداست و نوای گم آهنگی خوش به گوش می رسد. یکی نوید “روح نو”یی می دهد که تجلی آن در صورتی زیبا و متفاوت برای زندگی امروزی پیداست، دیگری فرهنگی است که ساخت خانه و جهانی آشنا برای ایرانی جوان را ممکن می کند. یکی زمزمۀ نگاه اجتماعی درستی به مردم و زندگی در گوش می خواند و دیگری با تکیه بر تکنولوژی تصویری روشن از آینده ای واقعا پایدار ارائه می کند. این زبان نو، فرهنگ، اجتماع و آینده گرایی با هم تصویری از سرزمین موعود معماری می سازند. ترکیب این آستانگی سرخوش و ناخشنودی آگاهی است که به این دو اجازه می دهد راه خود را در تیرگی وسردرگمی بجویند.

مهارتی در جمع نقیضین و دیدن جهان فراتر از بدویتی نظری است که به این دو اجازۀ رفتن در این مسیر و نجات از گم گشتگی می دهد. پرهیز از ساده گرایی و فروکاستن جهان به تعریف ها و تقابل های ساده کلید این راهجویی است، فراتررفتنی که البته به ملغمه ای بی معنا از همه چیز هم ختم نمی شود. بزرگترین گمراهی برای زیستن در این جهان، ساده سازی، یکدست سازی و خلوص دروغینی است که تنها در ذهن و کاغذ ساختنی اند: تاریخ به چه درد می خورد، آینده یعنی فلان شکل، شاهکار معماری یعنی این. توان ساخت ترکیبی از امور ناهمگن است که به ما امکان زیست در این جهان پر از تضاد می دهد. ما قصه هایی معمارانه بر این بی ثباتی بدوی سوار می کنیم که به زندگی مان معنا ببخشیم. هرچند تصویر روشنی از این شکل عمل در آخرالزمان و زیستن در جهان نابسامان نیست، اما ناامیدی در اینجا گزینه نیست. حزم هست اما ترس نیست؛ خیال هست اما توهم نیست؛ همراهی هست اما به عنوان منتقد تا راه خود را بجوید و بسازد. شیاطینی در این میان هستند که زمزمه های سرد در گوش این دو می خوانند. عقل معاشی که او را به همراهی با همه و همین می خواند. ترسی که هر تغییر را زیر نام از دست رفتن وضع موجود می کشد و آخر سردی سیاه ناامیدی است که خون گرم زندگی را در رگ های او می خشکاند. اما مثل هر حماسه دیگر، خدا، آرزوها و امیدها را در جاییکه انتظارش نداری به سرانجام می رساند و نورها پس تاریکی هاست که سر بر می کنند.